ای مه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده
تا گرد و خاک برسر جسمت بلند شد
گفتم خدا بخیر کند محشرت شده
رفته فرو تنت به دل خاکها چرا؟
پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده؟
چشمت زدند چشم پلیدان ای سپاه
که لخت خون از رخ عنبرت شده
داماد سرخورده ی من سر بلند کن
که نو عروس تو نگران خاطرت شده
پا بر زمین نکش که مرا میزنی عزیز
بنگر مقلدم که چه با رهبرت شده
…
